برو بگیر بخواب اضطراب (Insideout 2)
"اما یک احساس کوچک و پرجنبوجوش، هنوز بیدار بود: اضطراب! اضطراب مثل یک پروانهی بیقرار، در مقر فرماندهی دور خودش میچرخید و نمیتوانست آرام بگیرد. افکارش مثل ابرهای تیره، آسمان ذهنش را پوشانده بود. بیقراری او کمکم به بقیهی احساسات هم سرایت کرد. آیا دوستانش میتوانند به این حس کوچک و مضطرب کمک کنند تا شب آرامی را سپری کند؟"